نقدی بر نمایش "شبنشینی با مولیر"

دکتر محمدرضا حیدری در یاداشتی که بر نمایش "شبنشینی با مولیر" نوشته است به نقد و بررسی اجرای این نمایش پرداخته است.
به گزارش روابط عمومی تماشاخانه سنگلج، در متن این یاداشت آمده است:
نمایش یک ساعت و اندی مخاطب خود را علاقمند نگه می دارد، با کمک اِلِمان های رایج تئاتر بومی ایرانی و ترکیب هنرمندانه اش با فرم تئاتر اروپایی که از صدر تا انتهایش مدام دست به دست می شود.
ظاهر قصه این است فتحعلی میرزای نمایشگر(استاد داوود فتحعلی بیگی) در یک شبه مکاشفه کنترل شده با ارواح هنرمندانی همچون مولیر و سعدی افشار ملاقات کرده و در این ملاقات های محبت آمیز به بازنمایی جدال بین سه گانه صاحبان هنر، صاحبان قدرت و صاحبان مذهب می پردازد و دست آخر البته که نتیجه معلوم است.
مراسم تشییع جنازه مولیر توسط گروه های فشار که در نمایش با عنوان دیگری از آنها یاد می شود، متوقف و از دفن جنازه در قبرستان شهر ممانعت می شود و این جای کار است که مولیر با داوود خان فتحعلی بیگی، نمایشگر راوی قصه و سیاه باز نمایش روبرو می شود که اشخاص اصلی تداوم قصه را می سازند.
قصه اصلی قربانی شدن مولیر، روایت دسیسه چینی، چاپلوسی و ناتوانی و خباثت صاحبان کلیسا در زمینه گناه به چالش کشیدن پدرهای روحانی، نافهمی پادشاه و ناتوانی او در فهم حقیقت و البته تحویل مولیر به صاحبان قدرت کلیسایی و قربانی شدن اوست ولی در این نمایش استاد داوود فتحعلی بیگی که از این به بعد در این نوشتار با عنوان نمایشگر از او یاد خواهم کرد، قصه مسئولان ناکارآمد، سالوس بازان و سیّاسان و سیستم منافق پرور و ناهنرمندان را به نقد می کشد و مگر هنر هنرمند جز این است که برخی زشتی های رایج را با اگزژره ای کنترل شده به رخ صاحبان قدرت بکشاند، مواردی که از گوشه و کنایه زنی به مسئولان رده دوم و سوم اجتناب نکرده و حتی شخص پادشاه را هم از این مرحمت بی نصیب نگذاشته است و چه زیبا که قدرت از چنان ظرفیت مخربی برخوردار است که حتی سیاه بذله گوی حقیقت جوی ایرانی را هم اسیر سکنات خود می کند و به انحراف می کشاند، چیزی که به روایت نمایشگر نمایش با هنرمندی و با کمک ظرفیت های کمیک سیاه بازی ایرانی روایت می شود.
نمایش در صحنه های آغازین با توجه به استفاده از مراسم تشییع جنازه مولیر که فقط به حرکت ساده شاگردان و دوستداران او در تشییع جنازه منحصر شده و البته در مقابل عده ای سیاه پوش پرسروصدا که البته با بازی های ضعیف شان نشان از نبود عنایت استاد نمایشگر به آنها و برون سپاری کار دراوردن نقش های آنان به هنرمندی دیگر حکایت دارد چنگی به دل نمی زند حتی خود مولیر هم در ابتدای نمایش با توجه به این که با زیست بوم فرهنگی تماشاگر ایرانی همخوانی ندارد، نمی تواند آن چنان که باید تماشاگر را جذب هنرمندی خود بنماید حتی ورود استاد نیز در ابتدا آن جذابیت لازم را ندارد لکن به محض ورود سیاه به صحنه چون در یک همزادپنداری آشکار مخاطب با او و انتظار برای حضورش توام است، نمایش متحول شده وارد فاز اصلی خود می گردد، انگاری جریان اصلی نمایش دارد راه می افتد. از همین جاست که موتور اصلی همه بازیگران روشن می شود.
بار اصلی بازیگری روی دوش بازیگران اصلی است اما به نظرم نمی توان از هنر بازیگران جوان تر نمایش عافل شد، معینی کیا در این نمایش با ارائه چند شخصیت متفاوت و ایفای نقش های چند لایه از اشخاص متعدد نشان داد بازی طنازانه را بشدت دوست دارد و چون با عشق و علاقه آن را دنبال می کند حتی توانایی دارد عناصر کپی شده از بازی دیگر بازیگران سریال های تلویریونی را با نقش های محوله هماهنگ کرده به تیپ و کاراکترهای خاصی رهنمون کند البته بخش اعظم این بازی ستانی کار استاد نمایشگر است که وظیفه تربیت نسل جدیدی از این بازیگران را در کنار سایر نخبه های بازیگری حاضر در این اثر، به درستی به سرانجام رسانیده و در کنار این افراد گروه هایی از جوانان دارای استعداد اما نوپا را نیز در ردیف تربیت شدگی در حال پرورش دارد و از این باب باید به استاد نمایشگر تبریک گفت.
نمایش مالامال از هنرمندی بازیگران بزرگسال است که نمی شود بین هنر بازیگری آنان تفکیکی قائل شد و درجه بندی کرد. اغلب آنان تیپکال بازی می کنند اما با جرات می توان گفت همین بازی های بشدت تیپیکال، کاراکترهای نهفته در شخصیت های معرفی شده را با هنرمندی تمام نمایندگی می کنند. سیاه نمایش با هنرمندی تمام همه ریزه کاری های تند و تیز و زبر و زرنگ سیاه را با چاشنی گوشه و کنایه های فوق العاده تیز و بُرنده به محاطب منتقل می کند و از هیچ چیز هم دریغ نمی کند، از جنباندن کمر و باسن و نشیمنگاه تا نمایش استیصال بازیگری که مایل نیست حصارها را بشکند و خود را محصور در قیودی می بیند که شکستن آنها به تحقق واقعیتی منجر می شود که در بخشی از اثر بازیگر سالن دار رقم زد، لذا سیاه توام با استیصال در مقابل تیغ بران سانسور البته که باید اِلِمان های خاص خودش را هم ارائه کند و همه سختی هنرمندی او هم در این لحظات سخت و نفسگیر همین بود که ذکرش رفت اما کارش شایسته تقدیر است.
هنرمندی بازیگر نقش مولیر در تلفیق فرانسه با زبان فارسی و ارائه روان دیالوگهایی که حرف "ر" در آن "ق" تلفظ می شود چیزی نیست که بسادگی بتوان از آن گذشت یا مثل دیالوگ های سیاه و وزیر یا ... مترجم آن شد یا به قول بازیگر زیرنویس دار کرد!
استفاده از عنصر تضاد آشکار و تلفیق آن با جنبه های کمیک در شخصیت های کنار پادشاه از بانوی شمشیر بر کمر گرفته تا مامور قوی هیکل شُل زبان یا کشیش دغلکار در پی ناموس دیگران و حتی پای کج بازیگر نقش پدر که درآوردن چنین تیپی هنرمندی خاصی می طلبد، همه و همه نشان از یک تیم قدرتمند بازیگری در این اثر دارد که به همه این عزیزان دستمریزاد می گویم.
بازیگران زن نمایش همه تلاش خودشان را می کنند تا در واقع آنچه را کارگردان از آنها می خواهد از کار دربیاورند و الحق که توانسته اند چنین بکنند اما بازیگر نقش مادر، بازیگر دختر بزرگتر نمایش بخصوص در صحنه های روکردن دست کشیش و بازی ساده اما درست دخترک نوجوان طعمه هوس وزیر شده از جنبه های آشکار این تلاش است.
صحبت از تضاد کردم، آن جا که منتظر غرش مامور مالیات هستیم با صدای زنانه یک مامور قوی هیکل بلندقامت مواجه می شویم یا ... از این عنصر چندین و چند جا به صورت مفید و موثر استفاده شده است ولی باید توجه کرد که استفاده زیاد از این کلیشه توسط کارگردان جای تامل دارد و خلاقیت فراموش شده یا محدود کردن اندیشه و بسنده کردن به همین تک ظرفیت نقطه ضعف خلاقیتی اثر می نمایاند.
استفاده از موسیقی زنده، طراحی ساده صحنه و طراحی ساده اما کارآمد لباس بازیگران همه و همه در خدمت نمایش است. صحنه آماده شدن سیاه برای نقش آفرینی یکی از زیباترین لحظات نمایشی اثر و تنها جایی بود که به واقع من از ظرفیت های نمایشی سیاه بازی در نمایش ایرانی به وجد آمدم! لکن احساس من این بود که در بخش هایی از نمایش گویا بازیگران فقط دنبال این بودند که وظایفی را طوطی وار انجام بدهند بی آن که ریتم کلی اثر را درک کنند به ویژه در صحنه های آغازین که گروهی سیاه پوش از تشییع پیکر مولیر ممانعت می کردند گروه بازیگران سیاه پوش خود باور نداشتند که باید و چرا که باید از این تشییع ممانعت کنند ولی چاره ای نداشتند و باید که ممانعت می کردند، در پایان صحنه ممانعت هم انگار راحت شده باشند، زود، تند و سریع با خشونت آشکار کاهش یافته از صحنه خارج می شوند بی آن که این تغییر را بازی کنند! اینجای نمایش است که معتقدم بازی این بازیگران در مقایسه با سایرین عنصر باور را در خود ندارد لذا باورپذیر نیست و صرفا" اجرای طوطی وار دستورات بازیگری کارگردان است.
در آن طرف قصه در بعد طراحی صحنه علیرغم سادگی در طراحی و کارامدی در القای پیام اثر البته من در هیچ قبرستان مسیحیت قبور مردگان را این گونه اِلِمان وار کنار هم ردیف شده ندیده ام بلکه حتما" سنگ قبرها منظم با فاصله قطعی از یکدیگر قرار دارند که گرچه ضرورت های صحنه ای ایجاب می کند کنار یکدیگر ردیف بشوند اما طراح صحنه باید به این واقعیت توجه کند که اگر محیط قبرستان است چه مولفه ها و ویژگی هایی دارد و البته که توجه نکرده است!
هنرمندی گروه موسیقی زنده یک ضرورت در این اثر و نقطه قوت همه نمایش های اصیل ایرانی است و بسادگی می توان ادعا کرد نمایش روی سرپنجه استادان موسیقی کار می چرخد، برای فهم چرایی این ادعا کافی است موسیقی اثر حذف شود تا فهم میزان تاثیر موسیقی و گروه نوازندگان نمایش میسر گردد. به این گروه چند نفره خسته نباشید و خداقوت می گویم. یادم نمی آید جایی از نمایش کم گذاشته باشند با خارج بنوازند یا غیرمفید، هر چه بود همه چیز سر جای خودش بود. طراحی هنرمندانه و بجای حرکات موزون به ویژه در صحنه رزم مادر و مامور حکومتی بسیار زیبا و پرمفهوم و به نوعی استفاده از ظرفیت های کمیک رقص بزمی رزمی بود.
بازی ساده، صمیمی اما موثر استاد نمایشگر جناب داوود خان فتحعلی بیگی از جنبه های قوت اثر است. ایشان متواضعانه و خالصانه آن چه در طول سال های پربرکت عمر خود با آنها مواجه بوده اند از گرفتاری های مرسوم انتخاب متن، تمرین و اخذ مجوز و اجرا گرفته تا سختی کار با رقیبان بدکردار را در این اثر به درستی به مخاطب گوشزد می کنند و البته که این تلاش مجاهدانه شان سزاوار تقدیر و خسته نباشید است. استادِ جان! خداقوت و خسته نباشید. جهان به امثال شما نیاز دارد. مانا و برقرار باشی ...
بیست و هفتم اردیبهشت ماه ۱۴۰
دکتر محمدرضا حیدری